کتاب حکایت دولت و فرزانگی، اثری تأثیرگذار و فوق العاده پرفروش نوشته ی مارک فیشر است که اولین بار در سال 1990 منتشر شد. آیا افرادی که به موفقیت می رسند از آن هایی که فقط رویای موفقیت را دارند، بیشتر و سخت تر کار می کنند؟ آیا آن ها باهوش تر، خوش شانس تر و بی رحم تر هستند؟ و آیا موفقیت مالی، خوشحالی و سعادت را به دنبال دارد؟ این ها سؤالاتی اساسی هستند که همه ی انسان ها به نوعی با آن ها درگیرند. کتاب حکایت دولت و فرزانگی، با استفاده از شخصیتی سالخورده، خردمند و دولتمند به شکلی فراموش نشدنی به این سؤالات پاسخ می دهد. این حکیم که رازِ حقیقیِ یکشبه ثروتمند شدن را درک کرده، به تعلیم و تربیت مرد جوانی می پردازد که آرزوهایی به ظاهر دست نیافتنی در سر دارد و محدودیت ها و روزمرگی های زندگی او را مستأصل ساخته اند. شخصِ حکیم با درس هایی کاربردی و ملموس، از تفکرات و اقداماتی پرده برمی دارد که می توانند ذهنیت ثروتمند شدن را در هر کسی ایجاد کنند.
هر کدام از ما، به طریق خودمان، و در کار خودمان می توانیم نابغه باشیم؛ حتی اگر جامعه ما را نابغه نداند. نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت می برید. این نبوغ راستین زندگی است.
زندگی، بسته به چهارچوب ذهنی ات، می تواند بر روی زمین، باغ گل سرخی یا جهنمی باشد. اغلب به گل سرخ بیندیش. هر بار که مشکلی روی می نماید، خودت را در دل گل سرخ گم کن. و به خاطر داشته باش که لازم نیست بار مشکلاتت را بر شانه حمل کنی.
این را خوب به خاطر نگاه دار: همه رویدادهای زندگی ات آینه ای است که اندیشه هایت را باز می تاباند. اگر به پذیرش این توهم گسترده که عوامل بیرونی زندگی ات را تعیین می کنند ادامه بدهی، ذهنت نخواهد توانست این اصل را دریابد. در واقع، هر چیز زندگی، مسأله ی گرایش است. زندگی دقیقا همان گونه است که تصویرش می کنی. هرچیز که برایت پیش می آید، محصول اندیشه های توست. پس اگر می خواهی زندگیت را عوض کنی، باید از عوض کردن اندیشه هایت آغاز کنی. بی تردید این را اندکی کهنه و مبتذل می انگاری. بسیاری از افراد «عقل گرا» لجوجانه این اصل را رد می کنند.